پنج ماهگی کارن و کارینا
دلنوشته های رنگی رنگی مادر
شروع پنج ماهگی
18/6/92 رفتن به مرکز بهداشت برای قد و وزن و تزریق واکسن 4 ماهگی
کارن 800/5 قد 60 cm دور سر 40 cm
کارینا 600/5 قد 62 cm دور سر 40 cm
20/6/92 کارینا با شیشه مشکل پیدا کرده و شیر نمی خوره ... و همش تویه خواب باید شیر خشک بدم و بیشتر شیر مادر می خوره ...
21/6/92 کارینا گرسنه بود و شیشه شیر هم نمی گرفت به پیشنهاد پدر سر شیشه شیر کارن با کارینا عوض کردیم ودر کمال تعجی دیدیم کارینا شیر می خوره ومشکل سر شیشه اش بود ...
27/6/92 چند وقت بود که روی کارینا زوم کردیم احساس کردیم به صدا عکس العمل نشون نمی ده و دلواپس شدیم تصمیم گرقتیم ببریم شنوایی سنجی که خدا رو شکر همه چیز و آزمایشات خوب بود فقط خانم ناز و عشوه زیادی داره ولی حسابی این موضوع منو داغون کرده بود خدا یا هزاران بار شکرت .
27/6/92 جشن عقد کنان عمو فراز و منا جان بود ... که شما نقل و نبات مجلس بودید .... تو کریر با هیجان به همه و محیط رنگی رنگی نگاه می کردید و ذوق می کردید ...
28/6/92 مراسم جشن نامزدی عمو فراز بود و شما پیش خاله و دایی جان(داداش) و پدری بودید کارن حسابی اذیت کرد و پدری اونو سوار ماشین کرد ودور دورتویه خیابونا ...تا بخوابه
30/6/92 احساس می کنم لثه هاتون می خاره و کارن همش عروسکها رو با حرص گاز میگیره ولی برای دندون خیلی زوده
1/7/92 سفر به تهران
2/7/92 کارن اذیت کن شده... بیقراره و روی پا می خوابه گاهی هم می گه که بغل باشم تا بخوابم کارینا ولی می خنده شیرین تر شده و نگاهش معنی دار شده زیاد نمی خوره ولی کارن همش اسباب بازیها رو تو دهنش میزاره و به لثه هاش میکشه...
4/7/92 کارن گردن بالا میاره پاهاشو می گیره و با کمک می شینه و کارینا هم گردنش همش بالاست و با پاش بازی می کنه و سر و صدا راه می اندازه...
7/7/92 کارن عکس العملش خوبه ولی با غریبه ها غریبی می کنه و گریه می کنه ولی کارینا غریبه ها رو دوست داره و میره تو بغلشون ... کارن کمی تپلتر شده ولی کاریناتو زمانی که رفلاکس داشت ازش عقب موند... و شیطون شدن ... وبرای خواب مقاومت می کنید ...
9/7/92 کارینا مدتیه که باز سر شیر خوردن اذیت می کنه شیر باید سرد بشه بعد خانم بخوره ولی دکتر می گه نباید سرد بخوره ...
11/7/92 کالسکه سواری دو قولوها....
13/7/92 نشستن در صندلی غذاخوری....
17/7/92 یه اتفاق بد .... عصر من برای خرید رفتم بیرون شما تو اتاق خواب خوابیده بودید پدر تو یه سالن خوابش برد و وقتی خاله بابا اومدبرای حموم کردنتون صدای زنگ در نشنید... بچه ها بیدار شدند وگریه می کردند ولی پدر در خواب ناز بود و به تماس من هم جواب نمی داد... من نگران اومدم درو باز کردم و بچه هادر حال گریه بودند... هق هق میکردند و پدر در خواب ناز ( عاقبت بی خوابی های شبانه )