سی و هفت ماهگی عشقهای ابدی مادر
سی و هفت ماهگی عشقهای ابدی مادر تولدتون مبارک ...
روزهاتون پر نور ...
لحظه هاتون پر از عشق ...
نفسهاتون غرق در سلامتی ...
و شادیهاتون ابدی و همیشگی باشه عشقهای ابدی مادر
تولد سه سالگی کارن و کارینای عزیزم
و گویند زمان زودگذر است و لحظه های عمرتان میگذرد ... و گذشت روزها و شبها ... و
چهارمین بهار که رنگ و بوی بودنتان را دارد رسید و سه سال از لحظه های عمر عزیزترینهایم گذشت و زیبا ترین جشن زندگی مادر برپاشد ... جشن زیبای بودن دو فرشته در روزهای بودن من ... هفده اردیبهشت نود و پنج ...
HAPPY BIRTHDAY TO YOU
اندر احوالات تولد
بعد از چند روز در تکاپو بودن پرای برگزاری مراسم تولد کارن و کارینا بلاخره روز هفده اردیبهشت رسید و از صبح با تزیینات و تم تولد و ذوق و شادی بچه ها و بادکنک بازی و ترکیدنهای گاه و بیگاه بادکنکها 
به شب تولد ختم شد و همه چیز همونطور شد که برنامه ریزی شده بود ... 
مهمانها غروب رسیدن که مادری و پدری ... مادرجون و پدر جون ... داییها و خاله و عمو و عمه و خاله های پدر تشریف اوردن و آیدا ... لعیا ...مهتا ....سارا ...تارا ... 
وبعد از عکس گرفتن با همه عزیزان ... شمع فوت کردن ...کیک برش زدن ... رقص و شادی و پذیرایی و مراسم شام و باز کردن هدیه های تولد شب به پایان رسید و سومین جشن تولد دوقلوها هم برگزار شد و سپاس خدای بزرگ و مهربون که امسال هم تونستم بهترین روز زندگیمو جشن بگیرم ...
استخر توپ یکی از گزینه های مورد علاقه دوقلوها
دختر نازم که بعد سه سالگی خیلی شجاع شده و از سرسره ها بدون ترس بالا میره ...
تاب تاب عباسی عشقای منو که مثل مامان علشق تابند
نندازی ... اگه خواستی بندازی بغل مامان بندازی ...
عاشقتم خوشکل مادر ....
پسرم ... چه حرفه ای فوتبال دستی بازی میکنه ... ژستاش مثل دایی جان دکتره ... 
سرشار از ادعا
باغبون کوچولوی من که عاشق گلهاست ... تو حیاط مادری به گلها آب میده ... و خونه هم به گلدونهای کوچک کاکتوس مادر ... اینجام دنبال گل بود ولی پیدا نکرد ... من چی کار کنم با این آبپاش ها 
؟؟؟؟
کارن در کنار علاقه داشتن به بازیهای پسرانه به خانه داری و خاله بازی هم علاقه منده ... مخصوصا کارهای مدیریتی ... تو جمع و جور کردن خیلی تنبله ... 
و وقتی باید اسباب بازیها جمع بشه به کارینا میگه اینارو جمع کن من پاهام درد میکنه 
... و دختر ناز مادر هم وسایل رو جمع میکنه ...
خاله بازی دو نفره
ترامپولین و بپر بپر دونفره ... کارینا برای اولین بار رفته و دیگه نمیترسه البته داداش کارن هم دستاشو گرفته ...
و فوتبال دستی دونفره ... مثلا کارن به کارینا داره آموزش میده ...
سرسره ....
یه اتفاق جالب ... پدر به کارن میگه برو توپ بیار بندازم تویه سبد بسکتبال ... و کارن میره تویه استخر توپ و یه توپ آبی میاره و بعد چند بار انداختن بسمت سبد ناگهان میره تویه استخر بازی و توپهارو میگرده ... میگم چه کار میکنی میگه آخه مامان توپ بسکتبال قرمزه 
دارم یه توپ قرمز پیدا میکنم تا بندازم تو سبد بسکتبال ...
آخ جون دریااااااااا البته دریا کنار (بقول دوقلوهام )
آخر هفته بود ... و به بچه ها وعده دریا دادیم ولی نه بازی با ماسه ... با پدر رفتیم دریا ... و چه دریای زیبایی ... اولین دیدن دریا بود در سال جدید ولی کارینا برعکس پارسال که میترسید و جلو نمیرفت خیلی ذوق زده به سمت دریا رفت و فارغ از بودن ما برای خودش میدویید و بازی میکرد و من و پدر مدام دنبالش بودیم
آخه 
(چند روز پیش برای خرید عروسی عمه با مادرجون رفتیم پرشیا و پدر با دوقلوها تو زمین بازی بودند .. که خیلی هم شلوغ بود و از اونجا که کارینا و کارن خواسته های متفاوتی داشتن و پدر مدام در تکاپو بود بین بچه ها ناگهان کارینا گم شد وو .. و درهمین لحظه ما رسیدیم ووو خدا میدونه بمن چی گذشت 
... همه بدنبالش ... پدر به اطلاعات رفت ... و ناگهان مادر جون کارینارو روی پله برقی تنها دید که میرفت بالا خندون ... ) بعد اتفاق چند روز پیش دیگه نمیشه لحظه ای از این وروجک چشم برداشت ...
بچه ها بعد از بازی و دوییدن و دیدن قایق و جت اسکی و پدالو حسابی خسته شدن ... و ما سری به بازار کناره زدیم و بعد از خرید کباب که تنها غذاییه که دوقلوها با اشتها و بیدردسر میخورن راهی خانه شدیم 
...
و اینم بخشی از عکسها ...
شهربازی آلپ ...
یه آخرهفته دیگه ... گرمای تابستون ... و شهربازی خواستن بچه ها ... و بلاخره راهی شدیم به شهربازی آلپ ...
و بازی بازی و بازی ... و بعد شام پیتزا تنوری و یه سر پرشیا رفتیم و کمی هم پارک سرباز ...
پارک شهر ...
یه جمعه و قبل رفتن به خونه مادرجون سری زدیم به پارک و بچه هاکمی بازی کردند ...
ذوق ذوق و ذوق
پسره مهربانم خیلی هوای خواهریشو داره و هرجایی میره برمیگرده و پشتش رو نگاه میکنه و گاهی هم دست کارینارو میگیره و با خودش میبره و چشمهای کارینا از دیدن محبت داداشش
کارینا عجیب این چرخ و فلک قدیمی رو دوست داره ... چرخ و فلکی که اگه بچه ها میخوان سوارش بشن باید حتما خانواده ها بچرخوننش بسختی ... ولی دختر قهرمان من همه ی تلاشش رو داره میکنه ولی ...
عشقولی های من
و اما اندر احوالات خانه ....
صبحها و دیدن کارتون و درا شخصیت جستجوگر و مورد علاقه بچه ها
شیطونکهای من که دمدمای صبح یواشکی به تخت خواب مامان و بابا پناهنده شدن
یه عکس یادگاری با پاتریک جان و مینیون عزیز
یواشکی کاریها که جدیدا شروع شده ... مادر بازی با گوش رو برای بچه ها ممنوع کرده ولی بخاطر اینکه دیگران گوشهاشون رو در اختیار بچه ها میزارن جدیدا علاقه مند شدن به گوشی ...ودر اینجا گوشی مامان هست و کنجکاویه بچه ها...
عزیزای ناز من در حال آبیاری گلهای خونه مادری و کمک به خاله ...
بازی به سبک کارینا معروف به کارینا عشق پتو
کتابخوانهای کوچک مادر (دوقلوها خوشبختلنه عاشق کتاب و کتابخوانی هستن و حتما شبها باید قصه خونی داشته باشیم و روزها هم می می نی خوانی که تقریبا خیلی از قسمتهاش رو هم حفظند و با صدای شیرینشون با مادر همخوانی میکنند)
سفری کوتاه به مطب عالمه جون دکتر سونو گرافی واسه چک کردن احتمالی که تشخیص داده شده بود ( بعد تولد یه سفر به تهران و دکتر جهت چکاپ سالانه بچه ها داشتیم و تشخیصی داده شد ... برای اطمنان به مطب عالمه جون رفتیم و تایید شد ... ای خدا خودت بما کمک کن... )
خرابکاری در اتاق مامان و بابا و مچ گیری مامان ...
مرد کوچک من ... کارن تقریبا میتونه دوچرخه سواری کنه ولی کارینا کمی کنده ... قهرمان من هم به کمک خواهرش اومده
کتابخوان ناز مادر
کارینا منتظر غذا (البته مشکل غذا خوردن دوقلوها همچنان پابرجاست )
تی وی دیدن کارینا بعد بیدار شدن از خواب (خوابالوی من به سختی از خواب بیدار میشه و مدتی هم در خماریبسر میبره )
کارن و گریه کردنهاش که از بدو تولد هنوز خیلی دردناکه
کارن و ماشین دیوونه اش که جدیدا خیلی مورد علاقش شده و مدام شارژ میکنه و کنترل بدست در خانه بدو بدو میکنه و کارینارو هم با خودش همراه میکنه ...
لگو بازی ( بازی با لگو این روزها برای بچه ها بخصوص کارن بازی سرگرم کننده ای شده و با انگشتهای توانمندش اثار زیبایی رو خلق میکنه )
