کارن کارن ، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره
کاریناکارینا، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

عشقهای ابدی مادر ... کارن و کارینا

سی و هشت ماهگی کارنا و کارن عزیزم

1395/3/17 19:41
نویسنده : فاطمه
279 بازدید
اشتراک گذاری

 

یه روز بسیار زیبا برای بچه ها در دامان طبیعت در روزهای پایانی بهار و روزهای آغازین چهارسالگی کارینا وکارن عزیزم محبتمحبت


 

 

 

 

روزهای پایانی بهار نود و پنج بود ... قرار بود با خانواده مادر سری به ییلاق بزنیم و لی برنامه کنسل شد سوالو خاندای با مهمونهاش رفت ...تعجب البته هوا هم زیاد مناسب نبود ... زیبا ما تصمیم گرفتیم چهارتایی به جنگلی که در مسیر ییلاق بریم  ... و بعد از جمع و جور شدن عازم شدیم و بعد از کلی طی مسیر به یه جای قشنگ رسیدیم ....

بچه ها خوشحال در حال بازی ... مادر مشغول اماده کردن نهار و پدر هم درگیر اماده سازی تاب ... بعد نهار بچه ها حسابی خوش گذروندن ... توپ بازی ... تاب بازی ... آب بازی در حاشه رودخونه ... و دیدن گله ای از گوسفندان ...

روز خیلی خوبی بود و در زمان برگشت بچه ها حسابی خسته شدن و کل مسیر برگشت رو خوابیدند ... خدا جونم ممنون ....محبت

 

 

 

 

 

**********************************************

 

 


یه شب از شبهای اول تابستون بهمراه مادر جون و پدر جون و عمه و عمو کامی رفتیم دریا ... و کنار رودخونه بلال خوردیم ... و بعد هم به پیشنهاد مادر بستنی مخصوص محبتزعفرونی که خیلی عالی بود ولی بچه ها تمام وجودشون بستنی شد وقتی برگشتیم خانه ... کچل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با شروع تابستون و گرم شدن هوا و روشن شدن کولر ... بدبو ما شبها برای خواب عازم سالن خونه شدیم ... شاکی و بچه ها تشکهای خواب جدیدی رو تجربه کردن در کنار هم ... بوسزبان و براشون جذابیت خاصی داشت ...
 شبها با مسواک زدن و خوندن کتاب فسقلی ها و شب بخیر بوس بوس کردن و البته حضور موقت مادر فرشته های قشنگم به خواب رفتن ...محبت

 

علاقه بچه ها به بازی های داخل گوشی و تبلت روز به روز بیشتر میشه ...ترسو بخصوص کارن و با چه سرعتی هم یاد میگیره ....تعجب  البته من مادر موافق نیستبدبو  بازی با این وسیله ها رو ... ولی خوب حضور بچه های بزرگتر که این روزها حسابی درگیر این بازیها هستند بچه هارو درگیر میکنه ...غمناک اینم مهتا خانم دختر دایی بچه هاست در حال بازی با ....

 

 

مهندس کوچولوهای من ...بوسبوس  وقتی جعبه ابزار پدر باز میشه برای تعمیر چیزی ...دلخور  بچه ها با هیجان ابزارهای خودشونو میارن و مشغول تعمیر میشن البته با ابزار واقعی لذتش بیشترهزیباخندونک

صبحها و سرگرم بودن مادر در آشپزخانه این حادثه ها اتفاق میوفته و کلیه اتاقها و خونه بهم ریخته ترسوتعجب میشن تا صدای خنده و شادی بچه ها بلند بشهمحبتخنده ... و البته در پایان به دعوا و فریاد و مامان مامان گفتن ختم میشهگریه ...

 

پسر قشنگم در حال ماشین بازی  که یهو متوجه مامان و دوربینش میشه و یه لبخند قشنگی تحویلش میده ... دردونه من الهی قربونت بشم ...محبت

 

کتاب خون مادر ... که از هر فرصتی استفاده میکنه بره یه گوشه و با ناز کتاب بخونه ...و دوربین مامان هم یواشکی شکارش میکنه ...الهی قربونت بشم فرشته ناز من محبت

 

 

دوقلوها به این گروه بچه ها خیلی علاقه مندند و اگه چیزی بخرن باید بیارن با بچه ها بخورن ... و دایی جان هم هر جمعه همشون رو جمع میکنه و میبرتشون فروشگاه سر کوچه خونه پدری و براشون بستنی و خوراکی میخره ...بوس و البته اکثر اوقات بادکنک تبلیغاتی هم میگیرن ...زبان اینجا هم دخترها و پسرم بعد خوردن نهار روز جمعه در حال خوردن هله هوله هستند دلخور (در اتاق قدیمی مادر) ... بقول کارینا پفیلا و بقول کارن پاپ کورن ...بدبو

 

کارن و کارینا در حال بازی مسالمت امیز لگو ...زیبا کارن موشک ... هواپیما ... خونه ... ادم اهنی درست میکنه و کارینا ذوق میکنه ...جشن و بهش انگور جایزه میده و خدا رو شکر از ته دل میخندن ...خنده

صدای خنده از اتاق خاله جونی ...سوال
 کارن و کارینا بعد خواب بعد از ظهر بیدار شدن و دارن باهم پتو بازی میکنن ....بغل

 

 

بوس کتابخوان  شیرین مادر ...بوس

 

شبهای ماه رمضان و مهمونیهای افطاری ... اینجا منزل مادر جونه و بچه ها با لعیا جون حسابی مشغول عکس گرفتن و بخصوص سلفی گرفتنتعجب  با گوشی لعیا جونن ...خندونک

 

اینجا هم مهمونی افطاریه منزل خودمونه ...بغل  شب عید فطر ... جشن  کارن هم با دایی جون دکتر مشغوله و حسابی جو داییش گرفتتش و با تفنگش ژستای مختلف میگیرهبوس و دخترا  نشونه میگیره که مشغوله بازیهای دخترانه هستن و باهاش ماشین بازی و پلیس بازی نمیکننن عصبانی

 

یکی از روزهای آغازین تابستون تولد مادر بزرگ مهربوم بود که چند سالیه مهمون خانه سالمندانهگریه ... و طبق هر سال براش مراسم تولد گرفتیمجشن و با حضور بچه ها و نوه ها و نتیجه هایی مثل کارن و کارینا و عکس یادگاری ... با دیدنش دلم میگیرهگریه ... خانمی بود برای خودشمحبت  هنرمند ...تشویق  زیبا ... با سیاست ...با ذکاوت ... ولی افسوس که فصل پیری رسید و افسوس تر که بچه ها از عهده نگهداریش بر نیومدن عصبانیو اونو راهیه خانه سالمندان کردند که حسابی از کار افتاده و داغون شد ... غمگین افسوس از آینده ای این چنین که نمیدانم در انتظار ما هم هست یا نه سوالخطا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)