بیست و هشت ماهگی کارن و کارینای من
احساس شیرینه بزرگ شدن کارن و کارینا با گذشت روزهای داغ تابستان
پدر این روز ها با بچه ها بازی اسب سواری میکنه و کارن و کارینا برای نشستن روی پشت پدر باهم دعواشون میشه... و زمانی هم که پدر نیست با هم بازی اسب سواری میکنن ... و البته کارینا بیشتر از فرصتها استفاده میکنه مخصوصا وقتایی که کارن در حال دیدن تی ویه ...
کامیونی که میبینید وسیله ایه که هر دو شون دوست دارن و همیشه سرش دعواست ... و هیچ کدوم هم کوتاه نمیان ... این کامیون هم گاه گاهی ظهور میکنه و بعد که دعوا شروع شد ناپدید میشه ....
این روزها کارن و کارینا یه خوردن سیب زمینی سرخ شده رقبت نشون میدن ... و اکثر روزهایی که خونه مادری هستیم براشون مهیاست ... البته کارینا بیشتر دوست داره و باید خودش بخوره ... ولی کارن نه زیاد ولی با سس فراوان کمی میخوره ... و مهتا هم که معمولا اونجاست از این سیب زمینیها بیبهره نمیمونه و بچه ها هم ترغیب به خوردن میشن
یه شب خونه مادری متوجه غیبت کارینا شدیم و در جستجوش به این صحنه زیبا رسیدیم ... دخمر نازی مامان روی میز نماز مادری نشسته بود و چادر روی سرش و نماز میخوند و سجده میکرد ... خداوند نگهدار جفتتون باشه عزیزای دلم
یکی از زیباترین صحنه هایی که تو زندگیم میبینم و از دیدنش سیر نمیشم وقتیه که دوتا فرشته مامان خوابن ... معصومیت ... پاکی ... آرامش ... از چهرشون موج میزنه ... مخصوصا کارینا ... عاشقتونم بخدا ..
کارن و کارینا در پارک هندونه
بلاخره بعد از یک سال و اندی به اصرار زیاد مادرجون بچه ها با خانواده پدریشون عازم چلاو ییلاق خاله پدرشون شدیم و یه شبانه روز مهمونشون بودیم ... ترافیک جاده هراز ... مسیر پر پیچ و خم و صعب العبور ... آب بازی کارن ... کارن میگفت دستم کثیف شد بشولم ... و همش کنار مخزن اب بود ... بلال پختن به همراه پدر ... کباب مرغ ... کارینا و خوردن کباب ... و کارن و باز هم جمع کردن غذا تویه دهان ... دوستای جدید ... فاطمه جون و امیر علی ... کارینا به امیر علی میگه علی علی ... و توپ بازی باهاشون ... خواب چهار نفره شب در الاچیق طبقه بالا با اسمانی پر ستاره ... هوای خنک شب و گرم و شرجی روز ... و استانبولی برای نهار ... و خواب عصر و برگشت به خانه .... همه اتفاقاتی بود که تو این سفره یک روزه رخ داد ...
شبی که از چلاو برگشتیم به خونه مادری و پدری سری زدیم ... وبچه ها علارقم خستگی راه سرحال بودند و خوب شام خوردند و با مهتا بازی میکردید ... واین عکس زمانی گرفته شد که دوقلوها در حال بالش بازی بودن و قهقهه میزدند..
یکی از جمعه های گرم تابستان که پدر در حال درست کردن ذرت بود کارن هم در حتل آبیاری باغچه پدرجون بود ... و به سختی شلنگ آب رو به کارینا سپرد ... و همچنان هم در کنارش بهش آموزش میداد که چطور گلهارو آب بده ..
تابستان و آب بازی دوقلوها ... البته در استخر سرپوشیده در حمام خانه ...
کارن و کارینا در حیات خانه پدری در حال بازی با دوچرخه هاو اسکوترهای مهتا و سارا ... که خیلی زوده بازی با این وسیله ها ... ولی اونها مصممن که میتونن و میخوان ...
پارچه بازی ... بازی ابداعیه دوقلوهاست ... با هر پارچه ای که بدستشون برسه برای خودشون لباس درست میکنن و کلی لذت میبرن و میخندن ... مادر قربون خنده های شیرینتون بشه ...
کارن و بازی با اسبش ... یه روز جو جه کلاغشو گرفت و مشغوله سوار کردنش روی اسب بود ... و بهش میگفت کولاغ رو اسب بشین اس سوالی کن ... افلین
روز دختر و جشنی در خانه مادری با همه نوه های دخمر ... البته آیدا غایب بود ...مسافرت ترکیه تشریف داشت ولی دلش اینجا بود ... دخمرا هم همه کادو گرفتن ...
برای دخترم کارینا:
هرگز فراموش نمیکنم اون روزی رو که برای دومین بار رفتم سونوگرافی تشخیص جنسیت ... وقتی فهمیدم اون قل شیطون و پر ناز و عشوه که بار اول خودشو قایم میکرد و جنسیتش مجهول مونده بود دختره چه حالی بهم دست داد ... گرمی قطره اشک روی صورتم حاکی از براورده شدن یکی از آرزوهای زیبام بود ... و با اهنگ زیبای ابی که میگفت با تو انگار تو بهشتم حضورت رو اشکباران کردم ...
دخترم ... شیرینم ... نازنینم ... زیبای مادر با اومدنت به دنیای من دنیا رو برام زیبا کردی و امروز بعد دوسال از حضورت با تمام وجودم بهت میگم عاشقتم
ماه پیشونی من روزت مبارک
خنده های شیرین جوجه هام وقتی قراره بیرون بریم و اونا هم حاضرن و منتظر ...
امسال تولد آیدا جون بخاطر مسافرتش کمی دیرتر برگزار شد ... شب خوبی بود و حسابی به بچه ها خوش گذشت ... شمع .... فشفشه ... رقص ... کیک ... سوت ...کادو ...
آیدا جونی تولدت مبارک عزیزم
اینم پرنسس مامان که یه رخی به خاله داد ولی کارینا همش در حال بازی و شیطنت بود
عشقولانه های کارن و کارینا ..
یکی از پنجشنبه هایی که معمولا عصر تا شبش صرف بچه ها میشه ... کارن و کارینا بعد نهار دیر هنگام و نخوابیدن عصر با پدر و مادر راهی شهربازی مریم شدند ... و از خوشحالی چند تا رخ زیبا هم به مامان و دوربین نشون دادن و صحنه های زیبایی رو ساختن ... و حسابی هم بهشون خوش گذشت ...
شهربازی و وسایلهای موزیکال و حرکتیش و کارن و کارینا
کارن کلا عاشقه ایناست ولی کارینا کمی میترسه ... مثلا هلی کوپتر میترسه و میگه کالن سوار شه ... و بقیه رو هم نصفه و نیمه سوار میشه ...
کارینا ولی مینی پارک رو دوست داره که توش وسایل بازی و تاب و سرسره و ماشین و ... هست ... و نیم ساعتی رو بازی کردند و گاهی با بچه های دیگه هم همبازی شدن ...
شکار یکی از زیباترین صحنه های زندگی مادر ... شیرین عسلم در حال خواب
اوایل شهریور چند روزی هوا بارونی و زیبا شد و حسابی خنک ... اینجا هم یکی از روزهایی که شیطونکای مامان خونه مادری بودند و آسمون شروع به رعد و برق و سر و صدا کرد و بارونه شدیدی بارید ... کارینا و کارن هم پشت پنجره اتاق خاله در حال تماشای بارون و گوش دادن به صدای زیباش هستند ...
آخرین پنجشنبه از بیست و هشت ماهگیه دوقلوها ...
گشتی تو شهر ... بستنی خوردن ... و رویای یک هفته دوقلوها شهربازی مریم ... و از عکسها که مشهوده ... حسابی خوش گذروندن و حرفه ای تر از قبل شدند ... ولی کارینا هنوز از هلیکوپتر میترسه ...
یه خبر مهم : مادر تونست طی یک اقدام مادرانه پوشک پوشیدن کارن رو به اتمام برسونه ... و کارنم هم حسابی با مادر همکاری کرد ...