سی ماهگی کارن و کارینا
از کودکی زیباترین تصویر های زندگی مادر لحظه خواب فرشته هاش بود و اینجا هم کارن و کارینا در حال خواب بعداز ظهر هستند ... راستی لازم به ذکر که بچه ها از اوایل این ماه تو اتاق خودشون و در تختخواب خودشون میخوابن ولی شبها منم پیششون و مابینشون میخوابم ... ولی دمدمای صبح میان کنار مادر ...
حالتهای خوابیدن عشقهای نازنین مادر
اینم کامیونیه که بخاطر دعوا کردن های مدام واسش معمولا آقای همسایه که معروف به بابای حسینه میبرتش ... ولی گاها بعد گرفتن قول از بچه ها که دعوا نکنند با هم ... براشون میارم تا بازی کنند .. ولی خوب بعد از نیم ساعتی یکی صاحبش میشه و دیگری ناراحت میشه ... اینجا هم کارینا صاحب کامیون شد و کارن قهر کرده رو زمین دراز کشیده و منتظر فرصت ترحمی از کاریناست ولی دریغ ...
یه روز از روزهای خوب پاییز همراه با خاله برای خرید پاییزه به مجتمعهای کناره رفتیم و کارن و کارینا هم حسابی خوش گذروندن و تو لباسها کلی گشتن ... اینم عکسی که خاله ازشون گرفته ... کارن با ببری جونش که جدیدا با هم میخوابن همراه شده ...
روزی که برای خرید رفتیم بچه ها با عروسکهای تبلیغاتیه بولینگ دوست شدن و عکس زیبایی گرفتن ...
یکی از جمعه های خانه مادرجون .... کارن و کارینا همرا با پتو مورد علاقشون خوابیدند و کارن بعد بیدار شدن از خواب در حال بیدار کردن خواهر خوابالوشه و بازی با پتو جونی ...
اوایل پاییزه و هوا هم نسبتا سرد شده . .. بیرون و پارک رفتنها کمتر شده و بچه ها بیشتر خونه هستن و مشغول بازی و بیشتر از قبل با هم بازی میکنن ... بازیهای جدیدی که از دیدن کارتن دورا یاد میگیرن انجام میدن .. البته گاهگاهی هم دعوا میکنن . . . اینجا هم شکار عکسه عشقولانه ایه که با زرافه و میمونی که خاله زهرا براشون گرفته در حال بازی هستند...
کارن و کارینا از انواع بستنیهایی که وجود داره بستنی قیفی و وانیلی و قیفی مخصوص شیرینی سرا و دنت موزی و تافی و بیسکوییتی رو دوست دارن و اینجا تو سرما و بارونه پاییزی دارن بستنی میخورن با عشق و گرمای خونه مادرجون
خانه مادری و عکسی جا مانده از روزهای زیبای تابستان در خانه مادری و اتاق خاله ...
یکی از جمعه های پاییزی که خونه مادرجون بودیم کارن و کارینا بعد نهار همراه با عمه و عمو و مناجون و پدر جون رفتن به باغ پدرجون و حسابی بهشون خوش گذشت پرتقال چیدن و عکسای خوشگل گرفتن توسط عمه ... من و پدر هم مراسم فوت مادر یکی از دوستان بودیم ...
به علت رفتن به باغ پدر جون کارن و کارینا نتونستند برای عصر بخوابند و غروب که برگشتن حسابی خمار خواب بودن ولی نمیخوابیدن ... البته اومدن عمو و بازی باهاش وسوسه خوبی بود برای نخوابیدن ولی هنگام شب حسابی کلافه بودن... کارینا روی میز ولو بود و کارن هم روی مبل خوابش برد ... ما زودتر برگشتیم خونه تا بچه ها راحت بخوابن ...