سی و نه ماهگی کارن و کارینای عزیزم
دور دور زدنهای شبانه جوجه ها در شبهای گرم تابستان و بستنی خوردنهای شیرینشان
برای تعطیلات عید فطر برنامه رفتن به ییلاق ریخته شد ... و بچه ها مثل همیشه اولین نفری بودن که خونه پدری آماده رفتن شدند ... ولی خوب تا امدن همه خانواده حدود ساعت ده شد که براه افتادیم ... ما هم مهمون ماشین پدری و مادری بودیم ... بچه ها نیمی از راه را خواب بودن و حسابی هوا سرد شده بود و فضا مه الوذ شده بود ...کارینا هم که معمولا تو جاده حالش بد میشه حالش حالش بد شد ...ولی خوب خدارو شکر با همه سختی راه بمقصد رسیدیم ... بعد جابجایی و خوردن نهار و استراحت کردن همه سرحال بودیم و دور هم حسابی خوش میگذشت ... هوای بیرون سرد بود ... نمیشد رفت دور دور ...وتا شب دور هم بودیم ... ولی فردا بعد خوردن صبحانه که کارینا حسابی مارو اذیت کرد کمی بیرون رفتیم و دوری زدیم ... ولی روز بعد هوا خیلی خوب شد و آفتاب قشنگی اومد و ما حسابی تو فضای کوه خوش گذروندیم ... تا زمان برگشت ... عکسهای یادگاری از اولین و آخرین سفرمون به کوه از کارن و کاریناست تا یاداورد دور هم بودنهای خوب ما باشه ... خدا جون شکرت و این جمعی که عاشقانه هم رو دوست دارن کنار هم حفظ کن ....
******************************
یه روز قشنگ برای کارن و کارینا در پارک رنگین کمان
( البته کارن خان یه مهمون هم با خودش برد ... موشی خان ... دوست و همخواب همیشگی کارن جون )
******************************
بازیهای کودکانه و عاشقانه عزیزای مادر ... انگار دارن تمرین زندگی میکنن ...مثلا برای عروسکهاشون لالایی میخونن ...یا کتاب میخونن ... کارن با کتاب واسه ماشینهاش پارکینگ درست میکنه ... و کارینا هم همچنان با دیدن کتاب یا کارتهای بازی به وجد میاد
*****************************************
یه جمعه تابستونی ... قبل رفتن به خانه مادر جون ... پارک شهر ....
*****************************
جشن باب اسفنجی در شهربازی مریم
بر طبق قولی که مادر به بچه ها داد یه دوشنبه بچه ها به جشن باب اسفنجی در شهربازی مریم رفته بودن ... بهمرا مادر ... البته کمی هم احساس غریبی کردند ولی خوب بهشون خوش گذشت ... و عمو بهرنگ حسابی آهنگ زد و بچه ها هم تکون دادن ... و وقتی عمو بهرنگ از بچه ها خواست بیان شعر بخونن ... کارن دستش رو بالا برد و رفت جلو ... و همچنان با دستای بالا رفت جلو و وایستاد ... و شروع کرد بخوندن ای زنبور طلایی نیش میزنی بلایی پاشو پاشو بهاره گل وا شده دوباره ... کندو داری تو صحرا پر میزنی به هرجا ... پاشو پاشو بهاره عسل بساز دوباره... وهمه براش دست زدن ...و عمو گفت دستت رو ببر بالا برو پیش مامانت و اونم دستش رو برد بالا
*************************
حمام های تابستانی و دوقلوهای بازیگوش و شیطون من در استخر بازی
****************************
یه جمعه زیبای تابستانی ...
کارن و کارینا بهمراه عمه و عمو کامی و مادرجون وپدر جون و مادر و پدر تو یه غروب جمعه عازم دریاکنار شدن ...با کلیه تجهیزات ... و حسابی خوش گذروندن ... البته یه دوست هم پیدا کردن که باهاشون همبازی شد و چاله ماسه ها شون رو با آب پر کردن ... و بسختی از بازی دل کندن ... تا تاریکی هوا ... و با پدر تنی به آب هم زدن ...
*************************************
دور زدنهای شبانه ... شیطنتها ... رانندگیها ... دعوا کردنها ... بستنی خوردنها ... البته بستنی ریختنها بهتره ...
**********************************
یه شب و بیرون رفتن در آخر هفته... دوربین شارژش تموم شد و عکس زیادی نشد شکار کنیم ... البته بچه ها به پارک و خرید و شام مورد علاقشون و سی ساید رفتن و دریا کنار رسیدن ... و شب زیبایی واسه خودشون و ما رقم زدن
*********************************
آخرین روزهای شیشه خوردن بچه ها ... البته کارن فقط شیر رو با شیشه میخورد ... وبا شیشه در حال خداحافظیه ....ولی کارینا خیلی به شیشه وابسته هست ... وکم کم در حال ترک شیشه است ...
بدغذایی بچه ها همچنان ادامه دارد ... و تصویر همچنان گویا هست بخصوص کارینا ... نگه داشتن غذا در دهان هم یکی از دیگر مشکلات ماست ...
نهار مورد علاقه دوقلوها زرشک پلو
**********************
یه روز که بچه ها هوس پارک رنگین کمان کردن و مادر هم درگیر خرید بود از آیدا جون کمک خواستیم و یه ساعتی بچه هارو همراهی کرد تا مادر به کاراش برسه ...البته تعداد عکسهایی که ایدا گرفت محدود بود بخاطر کنترل بچه ها
************************
لگو باز ماهر من ...
برج قورباغه ... البته هر بازی باهاش اختراع شد الا بازی واقعی خودش ...
کارینا عاشق بادکنک بازیه ... و با اینکه کل بادکنک هم داره ولی اگه جایی بادکنک ببینه حتما میخواد ... مخصوصا فروشگاه یالیت که همیشه بهشون بادکنک میده ... و گاهی پدر به بهانه خرید دوقلوهارو میبره و اونها با دست پر ... البته پر از بادکنک از فروشگاه بیرون میان ... اینم یکی از اون بادکنکهاست ..
آخ جون چادر ...
بلاخره چادر بازی که از هدیه های سیسمونی بچه ها بود رونمایی شد و پدر چادر رو براشون برپا کرد ... و بچه ها کلی ذوق و هیجان دارن ...
بازی ... چادر بازی ... اومدن چادر به دنیای اسباب بازی بچه ها فعلا سرگرم کنندست و معمولا دوقلوها سرگرم میشن با هم یا به تنهایی ... کارن و موشی جونش در حال لگو بازی ...
کارهای خطرناک کارینا ... و دل نترسش ...
مدل کوچولوی مادر با صندل خوشکلی که منا جون براش خریده در حال ژست گرفتنهای خاص
جوجه ها آماده برای خواب ... درحال دیدن کارتون قبل خواب ....پوکویو ...(کارن میگه من پوکویو ام ... کارینا پاتو ... مامان جوجه خوابالو ...و بابا الییی )
کارینا و تلفن صحبت کردنهاش که معمولا راه میره و کل خونه رو دور میزنه ... و بیشتر گوش میده... و سرش رو تکون میده ...