کارن کارن ، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره
کاریناکارینا، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

عشقهای ابدی مادر ... کارن و کارینا

سی و نه ماهگی کارن و کارینای عزیزم

1395/4/17 15:6
نویسنده : فاطمه
101 بازدید
اشتراک گذاری

دور دور زدنهای شبانه جوجه ها در شبهای گرم تابستان و بستنی خوردنهای شیرینشان

برای تعطیلات عید فطر برنامه رفتن به ییلاق ریخته شد ...محبت و بچه ها مثل همیشه اولین نفری بودن که خونه پدری آماده رفتن شدند ...زیبا ولی خوب تا امدن همه خانواده حدود ساعت ده  شد که براه افتادیم ... ما هم مهمون ماشین پدری و مادری بودیم چشمک... بچه ها نیمی از راه را خواب بودن و حسابی هوا سرد شده بود و فضا مه الوذ شده بود محبت ...کارینا هم که معمولا تو جاده حالش بد میشه حالش حالش بد شد سبز...ولی خوب خدارو شکر با همه سختی راه  بمقصد رسیدیم   ... بعد جابجایی و خوردن نهار و استراحت کردن همه سرحال بودیم و دور هم حسابی خوش میگذشت تشویق... هوای بیرون سرد بود ... نمیشد رفت دور دور ...وتا شب دور هم بودیم ... ولی فردا بعد خوردن صبحانه که کارینا حسابی مارو اذیت کرد کچلکمی بیرون رفتیم و دوری زدیم بغل... ولی روز بعد هوا خیلی خوب شد و آفتاب قشنگی اومد و ما حسابی تو فضای کوه خوش گذروندیم ... تا زمان برگشت ... عکسهای یادگاری از اولین و آخرین سفرمون به کوه از کارن و کاریناست تا یاداورد دور هم بودنهای خوب ما باشه ... خدا جون شکرت بوسو این جمعی که عاشقانه هم رو دوست دارن کنار هم حفظ کن ....محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

******************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه روز قشنگ برای کارن و کارینا  در پارک رنگین کمان

( البته کارن خان یه مهمون هم با خودش برد ... موشی خان ... دوست و همخواب همیشگی کارن جون )

******************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازیهای کودکانه و عاشقانه عزیزای مادر ... انگار دارن تمرین زندگی میکنن ...مثلا برای عروسکهاشون لالایی میخونن ...یا کتاب میخونن ...چشمک   کارن با کتاب واسه ماشینهاش پارکینگ درست میکنه ...دلخور  و کارینا هم همچنان با دیدن کتاب یا کارتهای بازی به وجد میاد راضی

*****************************************

 

 

 

 

 

 

 

یه جمعه تابستونی ... قبل رفتن به خانه مادر جون ... پارک شهر ....

 

*****************************

 

 

جشن باب اسفنجی در شهربازی مریم

بر طبق قولی که مادر به بچه ها داد یه دوشنبه بچه ها به جشن باب اسفنجی در شهربازی مریم رفته بودن ... بهمرا مادر ... البته کمی هم احساس غریبی کردند ولی خوب بهشون خوش گذشتخطا  ... و عمو بهرنگ حسابی آهنگ زد و بچه ها هم تکون دادن ...زیبا و وقتی عمو بهرنگ از بچه ها خواست بیان شعر بخونن ... کارن دستش رو بالا برد و رفت جلو ...خطا و همچنان با دستای بالا رفت جلو و وایستاد ...تعجب  و شروع کرد بخوندن ای زنبور طلایی نیش میزنی بلایی پاشو پاشو بهاره  گل وا شده دوباره ... کندو داری تو صحرا پر میزنی به هرجا ... پاشو پاشو بهاره عسل بساز دوباره... بوس وهمه براش دست زدن ...تشویقو عمو گفت دستت رو ببر بالا برو پیش مامانت و اونم دستش رو برد بالا خنده

 

*************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حمام های  تابستانی و دوقلوهای بازیگوش و شیطون من در استخر بازی

****************************

یه جمعه زیبای تابستانی ...محبت

کارن و کارینا بهمراه عمه و عمو کامی و مادرجون وپدر جون و مادر و پدر تو یه غروب جمعه عازم دریاکنار شدن ...با کلیه تجهیزات ... و حسابی خوش گذروندن ... البته یه دوست هم پیدا کردن که باهاشون همبازی شد و چاله ماسه ها شون رو با آب پر کردن بغل ... و بسختی از بازی دل کندن ... تا تاریکی هوا ... و با پدر تنی به آب هم زدن ...چشمک

*************************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دور زدنهای شبانه ... شیطنتها ... رانندگیها ... دعوا کردنها ... بستنی خوردنها ... البته بستنی ریختنها بهتره ...

 

**********************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه شب و بیرون رفتن در آخر هفته... دوربین شارژش تموم شد و عکس زیادی نشد شکار کنیم گریه... البته بچه ها به پارک و خرید و شام مورد علاقشون و سی ساید رفتن و دریا کنار رسیدن راضی... و شب زیبایی واسه خودشون و ما رقم زدنمحبت

*********************************

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آخرین روزهای شیشه خوردن بچه ها کچل... البته کارن فقط شیر رو با شیشه میخورد زبان... وبا شیشه در حال خداحافظیه تعجب....ولی کارینا خیلی به شیشه وابسته هستسوت ... وکم کم در حال ترک شیشه است ...غمناکبی حوصله

 

 

 

بدغذایی بچه ها همچنان ادامه دارد ...غمناک و تصویر همچنان گویا هست زبان بخصوص کارینا ...راضی نگه داشتن غذا در دهان هم یکی از دیگر مشکلات ماست ...کچل

 

نهار مورد علاقه دوقلوها زرشک پلوبوسبوس

**********************

 

 

 

یه روز که بچه ها هوس پارک رنگین کمان کردن و مادر هم درگیر خرید بود دلخور از آیدا جونبوس کمک خواستیم و یه ساعتی بچه هارو همراهی کرد تا مادر به کاراش برسه ...البته تعداد عکسهایی که ایدا گرفت محدود بود بخاطر کنترل بچه هاخندهزیبا

************************

 

 

لگو باز ماهر من ...محبت

 

برج قورباغه  ... البته هر بازی باهاش اختراع شد الا بازی واقعی خودشخندونک  ...

 

کارینا عاشق بادکنک بازیه ...محبت و با اینکه کل بادکنک هم داره ولی اگه جایی بادکنک ببینه حتما میخواد ...خطا مخصوصا فروشگاه یالیت که همیشه بهشون بادکنک میده ... و گاهی پدر به بهانه خرید دوقلوهارو میبره و اونها با دست پر ... البته پر از بادکنک از فروشگاه  بیرون میان راضی... اینم یکی از اون بادکنکهاست ..خندونک

 

 

آخ جون چادر ...تشویق

 

بلاخره چادر بازی که از هدیه های سیسمونی بچه ها بود رونمایی شد و پدر چادر رو براشون برپا کرد ...بغل و بچه ها کلی ذوق و هیجان دارن ...جشن

 

بازی ... چادر بازی ... اومدن چادر به دنیای اسباب بازی بچه ها فعلا سرگرم کنندست راضیو معمولا دوقلوها سرگرم میشن با هم یا به تنهایی ... کارن و موشی جونش در حال لگو بازی ...محبت

کارهای خطرناک کارینا  ... و دل نترسش ...خطاخسته

مدل کوچولوی مادر با صندل خوشکلی که منا جون براش خریده در حال ژست گرفتنهای خاص

راضیمحبت

جوجه ها آماده برای خواب ... درحال دیدن کارتون قبل خواب  ....بوسبوسپوکویومحبت ...(کارن میگه من پوکویو ام ... کارینا پاتو ... مامان جوجه خوابالو ...و بابا الییی )زبان

 

 

کارینا و تلفن صحبت کردنهاش که معمولا راه میره و کل خونه رو دور میزنهدلخور ... و بیشتر گوش میده... و سرش رو تکون میده ...زبان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)