کارن کارن ، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره
کاریناکارینا، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

عشقهای ابدی مادر ... کارن و کارینا

چهل و یک ماهگی کارینا و کارن جان مادر

شروع اولین کلاس آموزشی کارن وکارینا و شرکت در کلاسهای آی مت تولد هلنا در دومین جلسه کلاس ای مت   عید قربان ... یه روز آفتابی و قشنگ مهر... بچه ها صبح زود به عشق دیدن گوسفند بیدار شدن و زودتر ازهمه نوه ها به خونه پدری رسیدن ... و بعد از مراسمهای روز عید و کباب خوردن و بازی کردن به خونه مادر جون رفتن و نیمه دیگه عید رو اونجا سپری کردن         مادری جون مهربون ******************************** شب بخیر های عاشقانه و شیطنت آمیز کارن و کارینا        ***************************************** و با...
17 شهريور 1395

چهل ماهگی کارن و کارینا ی عزیزم

  زیبا ترینهای مادر در خواب ناز تابستانه   عاشق این ژستتونم بخدا ...   پتو بازی کارن و کارینا و همبازی این روزهاشون تارا نازی                                 عمو رضا آرایشگری هست که کارن و کارینا برای کوتاهی موها و یا سشوار کشیدن پیشش میرن ... و خیلی هم دوستس دارن و مشتاق دیدارشن ... یه روز صبح هم که من مشغول کارهای خونه بودم دیدم بچه ها دارن با هم بازی میکنن  و میخندن ... و با این تصویر جالب مواجه شدم ... یکی ارایشگر ...
17 مرداد 1395

سی و نه ماهگی کارن و کارینای عزیزم

دور دور زدنهای شبانه جوجه ها در شبهای گرم تابستان و بستنی خوردنهای شیرینشان برای تعطیلات عید فطر برنامه رفتن به ییلاق ریخته شد ... و بچه ها مثل همیشه اولین نفری بودن که خونه پدری آماده رفتن شدند ... ولی خوب تا امدن همه خانواده حدود ساعت ده  شد که براه افتادیم ... ما هم مهمون ماشین پدری و مادری بودیم ... بچه ها نیمی از راه را خواب بودن و حسابی هوا سرد شده بود و فضا مه الوذ شده بود ...کارینا هم که معمولا تو جاده حالش بد میشه حالش حالش بد شد ...ولی خوب خدارو شکر با همه سختی راه  بمقصد رسیدیم   ... بعد جابجایی و خوردن نهار و استراحت کردن همه سرحال بودیم و دور هم حسابی خوش میگذشت ... هوای بیرون سرد بود...
17 تير 1395

سی و هشت ماهگی کارنا و کارن عزیزم

  یه روز بسیار زیبا برای بچه ها در دامان طبیعت در روزهای پایانی بهار و روزهای آغازین چهارسالگی کارینا وکارن عزیزم         روزهای پایانی بهار نود و پنج بود ... قرار بود با خانواده مادر سری به ییلاق بزنیم و لی برنامه کنسل شد و خاندای با مهمونهاش رفت ... البته هوا هم زیاد مناسب نبود ... ما تصمیم گرفتیم چهارتایی به جنگلی که در مسیر ییلاق بریم  ... و بعد از جمع و جور شدن عازم شدیم و بعد از کلی طی مسیر به یه جای قشنگ رسیدیم .... بچه ها خوشحال در حال بازی ... مادر مشغول اماده کردن نهار و پدر هم درگیر اماده سازی تاب ... بعد نهار بچه ها حسابی خوش گذروندن ... توپ بازی ...
17 خرداد 1395

سی و هفت ماهگی عشقهای ابدی مادر

تولدتون مبارک ... روزهاتون پر نور ... لحظه هاتون پر از عشق ... نفسهاتون غرق در سلامتی ... و شادیهاتون ابدی و همیشگی باشه عشقهای ابدی مادر   تولد سه سالگی کارن و کارینای عزیزم و گویند زمان زودگذر است و لحظه های عمرتان میگذرد ... و گذشت  روزها و شبها ... و  چهارمین بهار که رنگ و بوی بودنتان را دارد رسید و سه سال از لحظه های عمر عزیزترینهایم گذشت و زیبا ترین جشن زندگی مادر برپاشد ... جشن زیبای بودن دو فرشته در روزهای بودن من ...                     ...
17 ارديبهشت 1395

پایان سه سالگی کارینا و کارن نازنین

عکسهای آتلیه کارن و کارینا در پایان سه سالگی ( البته این عکسها در بهمن ماه گرفته شده و چون بچه ها زیاد همکاری نکردن تعدادش اندک شده )                                               اندر احوالات آتلیه رفتن باید گفت که دو بار برای عکس گرفتن رفتیم بار اول کارن بسیار شارژ بود ولی کارینا ناراحت و از همه چیز میترسید و اصلا همکاری نکرد و بار دوم کارینا شاد و سرخوش ولی کارن میترسید و فقط گریه میکرد ...
17 ارديبهشت 1395

سی و شش ماهگی کارینا و کارن عزیز

یه روز قشنگ بهاری به همراه کارن و کارینای عزیزم و جنگل و رودخونه و یه نهار چهارنفری و کلی آببازی                         روزهای آخر تعطیلات عید بود که اولین گردش چهار نفری  ما اتفاق افتاد ... یه روز صبح بعد بیدار شدن و صبحانه خوردن هوا آنچنان خوب بود که مارو به آغوش طبیعت دعوت کرد و چه دعوت زیبایی ... نیم ساعتی طول کشید تا مایحتاج یه گردش چهارنفره رو فراهم کردیم عازم شدیم به سمت سد و دریاچه و جنگل لفور .... بعد کمی گم شدن در مسیرمون ... به مکانی کنار رودخونه رس...
17 فروردين 1395