کارن کارن ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
کاریناکارینا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

عشقهای ابدی مادر ... کارن و کارینا

سی و نه ماهگی کارن و کارینای عزیزم

دور دور زدنهای شبانه جوجه ها در شبهای گرم تابستان و بستنی خوردنهای شیرینشان برای تعطیلات عید فطر برنامه رفتن به ییلاق ریخته شد ... و بچه ها مثل همیشه اولین نفری بودن که خونه پدری آماده رفتن شدند ... ولی خوب تا امدن همه خانواده حدود ساعت ده  شد که براه افتادیم ... ما هم مهمون ماشین پدری و مادری بودیم ... بچه ها نیمی از راه را خواب بودن و حسابی هوا سرد شده بود و فضا مه الوذ شده بود ...کارینا هم که معمولا تو جاده حالش بد میشه حالش حالش بد شد ...ولی خوب خدارو شکر با همه سختی راه  بمقصد رسیدیم   ... بعد جابجایی و خوردن نهار و استراحت کردن همه سرحال بودیم و دور هم حسابی خوش میگذشت ... هوای بیرون سرد بود...
17 تير 1395

سی و هشت ماهگی کارنا و کارن عزیزم

  یه روز بسیار زیبا برای بچه ها در دامان طبیعت در روزهای پایانی بهار و روزهای آغازین چهارسالگی کارینا وکارن عزیزم         روزهای پایانی بهار نود و پنج بود ... قرار بود با خانواده مادر سری به ییلاق بزنیم و لی برنامه کنسل شد و خاندای با مهمونهاش رفت ... البته هوا هم زیاد مناسب نبود ... ما تصمیم گرفتیم چهارتایی به جنگلی که در مسیر ییلاق بریم  ... و بعد از جمع و جور شدن عازم شدیم و بعد از کلی طی مسیر به یه جای قشنگ رسیدیم .... بچه ها خوشحال در حال بازی ... مادر مشغول اماده کردن نهار و پدر هم درگیر اماده سازی تاب ... بعد نهار بچه ها حسابی خوش گذروندن ... توپ بازی ...
17 خرداد 1395

سی و هفت ماهگی عشقهای ابدی مادر

تولدتون مبارک ... روزهاتون پر نور ... لحظه هاتون پر از عشق ... نفسهاتون غرق در سلامتی ... و شادیهاتون ابدی و همیشگی باشه عشقهای ابدی مادر   تولد سه سالگی کارن و کارینای عزیزم و گویند زمان زودگذر است و لحظه های عمرتان میگذرد ... و گذشت  روزها و شبها ... و  چهارمین بهار که رنگ و بوی بودنتان را دارد رسید و سه سال از لحظه های عمر عزیزترینهایم گذشت و زیبا ترین جشن زندگی مادر برپاشد ... جشن زیبای بودن دو فرشته در روزهای بودن من ...                     ...
17 ارديبهشت 1395

پایان سه سالگی کارینا و کارن نازنین

عکسهای آتلیه کارن و کارینا در پایان سه سالگی ( البته این عکسها در بهمن ماه گرفته شده و چون بچه ها زیاد همکاری نکردن تعدادش اندک شده )                                               اندر احوالات آتلیه رفتن باید گفت که دو بار برای عکس گرفتن رفتیم بار اول کارن بسیار شارژ بود ولی کارینا ناراحت و از همه چیز میترسید و اصلا همکاری نکرد و بار دوم کارینا شاد و سرخوش ولی کارن میترسید و فقط گریه میکرد ...
17 ارديبهشت 1395

سی و شش ماهگی کارینا و کارن عزیز

یه روز قشنگ بهاری به همراه کارن و کارینای عزیزم و جنگل و رودخونه و یه نهار چهارنفری و کلی آببازی                         روزهای آخر تعطیلات عید بود که اولین گردش چهار نفری  ما اتفاق افتاد ... یه روز صبح بعد بیدار شدن و صبحانه خوردن هوا آنچنان خوب بود که مارو به آغوش طبیعت دعوت کرد و چه دعوت زیبایی ... نیم ساعتی طول کشید تا مایحتاج یه گردش چهارنفره رو فراهم کردیم عازم شدیم به سمت سد و دریاچه و جنگل لفور .... بعد کمی گم شدن در مسیرمون ... به مکانی کنار رودخونه رس...
17 فروردين 1395

سی و پنج ماهگی کارینا و کارن

  سال نو مبارک   چهارشنبه سوری سال 1394 اندر احوالات چهارشنبه سوری اینو میشه گفت که مطابق هر سال خونه پدری و مادری همه جمع بودیم و هوا هم کمی سرد و گاهی بارون ریزی میبارید و بعلت خیسی زمین باغ  ما شب رو در پارکینگ خونه خاندایی سپری کردیم و با فشفشه ها و سیگارت و باقی وسایل آتش بازی که عمو فراز برامون تهیه کردند حسابی خوش گذروندیم البته کارینا اوایل کمی میترسید و گریه میکرد و در آغوش مادر و پدر و خاله بسر میبرد و کم کم به جو عادت کرد ...   دست دایی جان درد نکنه   با کباب جگر حسابی بچه ها لذت بردند و بعد از کلی رقص و آتش بازی نوبت به هوا کردن بالنهای آرزو بود که هدیه مادر (...
17 اسفند 1394

سی وچهار ماهگی کارن و کارینای من

  کارینا و کارن پس از شرکت در اولین مراسم عروسی ...     علارقم تصور همه هردو بچه های خیلی خوبی بودند و برخلاف قبل نه تنها کارن گریه نکرد بلکه تمام وقت روی سن رقص بود ... و در زمان برگشت به مادر گفت : مامان عروسی خیلی خوش گذشت فقط من شاپاش نگرفتم ... ... و پدر بهش شاپاش داد و فرداها با تعریف این قصه برای دیگران شادباشهای دیگه ای هم دریافت کرد ناقلا پسر من     جارو کشهای مادر ...     یه روز جمعه  آفتابی و رفتن به پارک .... بقول کارینا بلم پارک نوشیدنی ...     وای زانوی پسرم زخم شده ... او...
17 بهمن 1394

سی وسه ماهگی کارن و کارینای من

  برف بازی کارن و کارینا در بهمن نود و چهار در جاده فیروزکوه       نیمه بهمن ماه نزدیک به روز تولد پدر تصمیم گرفتیم به تهران ختنه عمو فراز بریم ... البته مادرجون و پدر جون و عمه هم با ما همسفر شدن ... حدود دوروزی تهران بودیم ... به بچه ها خیلی خوش گذشت و بهمراه ما کمی بازار  اومدند و با پدر و عمو و پدرجون به پارک هم رفتند ... و کمی خرید هم کردیم ... موقع برگشت هوا کمی گرم شد و در جاده فیروزکوه کمی برف بازی هم کردن ... کارینا با گفتن میترسم  یه جا وایستاد ولی کارن کمی برف بازی کرد ... البته یه خبر خوب این بود که عمه جون تصمیم به ازدواج گرفت و در مرحله آشن...
17 دی 1394

سی و دو ماهگی کارن و کارینای من

کارن و کارینا در جشن تولد لعیا جون                        تولد لعیا جون و خوشحالی جوجه هام ... کارن با کلاه اقا مسعود کلی ذوق کرد ... و کارینا هم از دیدن کیک و شمع و فشفشه ها کلی لذت برد ...                  ژست گرفتن نازنینهای مادر با عروسک جدیدشون که دوست های خوبی هستند برای خوابیدن در تخت خودشون ... کارن یه موشی داره که از خودش جدا نمیکنه ... و کارینا هم یه خرگوشه صورتی داره که تو رختخواب کلی بازی میکنه ...
17 آذر 1394